نارفیق

یه زخمی خاطره ام

لحظه به لحظه تا جنون

خسته از این نامردمی

تو قرن آخر زمون

یه مرد تنها می خونه

به یاد تو ای بی زبون

 

 

نا رفیق قلبشو شکست

تا پرl سوخت...

چشماشو بست

 

پرنده ی رها ز تن

چشمهاشو بست روی خطر

تو بهت خواب شیشه ای

تنهام گذاشتی همسفر

پرسه زدن تو کوچه ها

به یاد هر لبخند تو

در خود شکستم بی صدا

با هر ندای قلب تو

 

یک شب صبح نمای تلخ

پرستو پر کشید و رفت

مُردم تو این ثانیه ها

اسیر حرف نارفیق

رفتم پرستو پر کشید

بی من ولی با یه امید

 

نارفیق...قلبشو شکست

تا پرم سوخت

چشماشو بست

 

پرسه زدم تو کوچه ها

به یاد نارفیق

درخود شکستم بی صدا

با هر ندای قلب تو

.

.

.

با هر ندای قلب تو.

 

 

 

گزارش تخلف
بعدی